بدون عنوان
بعد یه مدت در حال و هوای روز »مادر« و سنگینی آوار غم و حسرت نبودن همیشگیاش ، با چند عکس از آلبوم کوچکیهای آقا سروش به روز میشیم: گل مامان، وقتی بی قراری میکرد فقط روی تاب آرام میشد گل مامان دقیقاً نمیدونم چند وقتش بود؛ ولی یکشنبه یه ظهر زمستانی بود که با اصرار، من و باباش رو کشوند به »صالح آباد« . قربونش برم با اون لهجهی مخصوص خودش که میگفت: بلیــــم صاباده... بلیــــم صاباده... &...